بدون عنوان
اومدم با کلی عکس و خاطره از پسر خوشگلم
مانی از وقتی باباش رفته خارک صبح زود بیدار میشه معمولا بین 8-7 البته وقتی باباش هست خوب می خوابه. بعدشم تا بیدار میشه همون توی جاش میگه منودی . یعنی برام ملودی بذار. با چشمای خواب آلود نگاه میکنه . نه یکبار بلکه 20 بار یا بیشتر . خب چکار کنیم دیگه پسر خمپلی منه دیگه . قربونش برم .
اینجا پسرم طبق معمول گوشای گاو بیچاره رو گرفته و هی میپره بالا و پایین . گاوه اینجا نقش اسبو بازی می کنه . بعد از سی دی هاش این گاوه رو هم خیلی دوست داره.
بعضی وقتا هم خیلی کمکم میده تا کار خونه . مثلا اسباب بازی هاشو جمع میکنه البته فقط چند تا رو دیگه یه دستمال کاغذی برمیداره و روی میز و پاک می کنه .
دیگه اینکه از مو خیلی بدش می یاد. مثلا اگه یه مو روی لباسش چسبیده باشه یا رو دستش باشه یا هر جایی ببینه اینقدر میگه مو مو تا اونو بر نداریم دست بردار نیست .
جدیدا یکی از سرگرمی هاش اینه که میاد کاسه زیر قصری شو بر عکس میکنه میره روش همزن برقی رو از روی کابینت بر میداره یه کاسه هم میاره بعد میگه مامان کیک. یعنی دارم کیک درست می کنم . قربونش برم . هر کاری من می کنم زود می خواد اونم انجام بده .
وقتی مانی تی شرت بابایی رو پوشیده
چند روز پیش که برده بودمش خونه بازی ، چند تا از این بادکنک هایی که یه چوبی بهشون وصله گذشته بود پشت سر خانومه . مانی هم می خواست بره یکی شونو برداره که به خانومه گفتم چنده قیمتش ؟ گفت وقتی خواستین برین یک دونه هدیه می دیم به نی نی تون . که بعد به مانی گفتم و با هزار زور راضیش کردم که فعلا بریم بازی کنیم بعد یکی بهمون میدن ولی چشمش دنبالشون بود . یکم که بازی کرد . دوباره رفت سمتشون و یکیشو برداشت و رفت بازی. به خانومه گفتم . گفت اشکالی نداره و خندید . از دست کارای این پسره .